آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 506
بازدید کل : 315249
تعداد مطالب : 232
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
توبه گرگ مرگه
پای مرد که به خانه می رسید زن شروع به گله گزاری می کرد.
- مرد بالاخره اومدی ؟به تو هم می گن شوور؟ از صبح تا حالا جونم به لبم رسیده. توی این خونه کلافه شدم. کار خونه که تمامی نداره . بشور. بپز. اتو بکش. جارو بکش. بچه ها هم که خونه را روی سرشان می زارند. این وروجک ها دیوار راست را بالا می رن....
- امروز همسایه بغلی با احمد آقا دعوا راه انداخته بود. صداشون تا 7 تا کوچه اون ور تر می رفت. راسی آقا نصراله آمده بود کرایه عقب افتادش را می خواست . چاک دهنش را وا کرد. هرچه ته دلش بود ریخت بیرون.....
مرد کتش را بیرون می آورد و آویزان می کند. خمیازه ای می کشد و می گوید: خانم جان آرام باش . بگذارپایم از راه برسد بعد شروع کن. من هم از صبح تا عصر جواب صد تا ارباب رجوع را می دهم. خسته هستم...... اهه ... حالا چرا گریه می کنی ؟ ترا خدا گریه نکن. خوب بچه ها باید شیطانی بکنند. اگر یک گوشه بنشینند که مریضند. جواب آقا نصراله هم با من . تا جمعه ترتیبش را می دهم.ناراحت نباش . این قدر داد و بی داد نکن.برو صورتت را بشور و اخم هایت را باز کن. طوری نشده....
زن ااشک هایش را پاک کرده داد می زند: طوری نشده ؟ از صبح پدرم در اومده. آن وقت می گی طوری نشده!
مرد لباس راحتی می پوشد. زمزمه می کند وای خدا جان بنازم به صبری که به من دادی . بی خود نبود که امروز رئیسم می گفت: خوشم می آیدکه تو با صبرو حوصله جواب مردم را می دهی. نمی داند که شب ها از دست زنم طاقتم تاق می شود....
زن رو بر می گرداند و می گوید" خوبه خوبه ننه من غریبم در نیار. حالا بزار شامت را بیارم بعد برات می گم صبح تا حالا چی کشیدم.....
*****
نیمه شب شده و هنوز صداقت بر نگشته بود. زن از جلوی پنجره دور شد و داد زد: بجه ها خفه شین. چقده سر و صدا می کنین. نمی بینین باباتون هنوز برنگشته؟! بعد هم زمزمه کرد : نمی دانم چه بلائی سرش آمده. چادر به سر انداخت و جلوی در حیاط رفت.لنگه در را باز کرد. سری توی کوچه کرد. هیچ کس نبود!
- وای خدا چه اتفاقی براش افتاده؟ دست هایش را به هم مالید. نم اشکی به صورتش نشست. با خودش گفت: خایا اگر بلائی به سر صداقت بیاید من چه خاکی به سرم بریزم؟ چطور بدون او زندگی کنم؟... من نمی خوام بعد از او زنده بمانم.... خرج زندگی چی می شود؟ از کجا بیارم این بچه ها را بزرگ کنم؟... حالا کجا دنبالش بگردم؟ کجا برم؟.... هیچ وقت این قدر دیر نمی کرد حتما بلائی به سرش اومده. ....
- وای خدا هر شب توی شلوغی خیابان ها مردم تصادف می کنند.... گرفتار اراذل و اوباش می شوند....نکند ..... زبانم لال..... خدایا منا ببخش. من هر شب ذله اش می کردم. عذابش می دادم. صد جور گله می کردم . تا می اومد خونه من می رفتم خونه همسایه ها....گاهی هم سگ محلش می کردم. چند وقت پیش بی خود و بی جهت سرش داد کشیدم بر گشت و گفت : کاش شبها هم به خانه نمی آمدم!
- خدایا خداوندا اونو از من نگیر. بچه هایم را یتیم نکن. ای خدا اگر سالم به خانه برسد دیگر هیچ گلایه ای ازش نمی کنم. اوقات تلخی نمی کنم. سعی می کنم وسائل آسایش و آرامشش را مهیا کنم. شکایت بچه ها و دعوای در و همسایه چه ربطی به اون بدبخت داره؟ مگه اون از گرفتاری های اداره به من حرفی می زنه؟ گله ای می کنه؟
- خدایا خودت حافظش باش. ای خدا سالم برگرده ... مرد نیکیه. با صفاست . با محبت و صبوره. مرد زندگیه. عاشق زن و بچه هاشه. زحمتکشه.....
- صدای تقه ای به گوشش می رسد صدای در؟! از جا می پرد. جلوی پنجره می رود. پشت دری را کنار می زند. به حیاط و جلوی در نگاه می کند. لبخند روی لبش می نشیند. خودش است. آمد. الهی شکر. آخیش قلبم آروم گرفت. دست ها را بالا می برد: خدایا ممنوتم ....
- - کجا بودی مرد؟
- - اضافه کاری داشتم. یکی از کارمندان نیامده بود رئیس مرا نگه داشت.
- - رئیس نگهت داشت؟! ... تو اصلا به فکر من بیچاره نیستی که باید از صبح تا شب با بچه ها کلنجار برم. جواب چقال و بقال و در و همسایه را بدم.صد جور ذلت و زحمت توئی این خونه بکشم. شب هم به انتظار اومدن آقا تنم بلرزه!.
- گریه را سر می دهد. در را به هم می زند و از خانه بیرون می رود!
نوشته : راشل متوسل شایان
-